طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

نوشهر(مسافرت 22 مرداد)

سلام نوگل باغ بهشتم غنچه زیبای بهاریم حالت چطوره مهربونم عزیزم باز دوباره مامانی اومده با یک خاطره جدید دیگه ناز دونه جون پنجشنبه 23 مرداد اخر شب ما رفتیم ساری مامانی وعمه خونه نبودن چون از هفته پیش رفته بودن مشهد وقرار بود شنبه برگردن اما بابا ممی خونه بود جمعه تا غروب خونه بودیم غروب رفتیم دریا تا سوییت اجاره کنیم وشب رو دریا باشیم وشما فسقلیها هم کمی آب بازی کنید اما تمام سوئیت پر بودن ماهم یه گشتی لب آب زدیم وبرگشتیم برای شام رفتیم قزل سرا غذا خوردیم وشما دوتا وروجک هم کلی شیطنت کردید مخصوصا اهورا که اصلا دلش نمی خواست بشینه وهمش دلش میخواست راه بره خلاصه بعد از شام برگشتیم خونه شنبه مامانی وعمه اومدن ماما...
28 مرداد 1393

مسافرت 8 مرداد

سلام هستی من زندگی من حالت چطوره عسلم امروز دوباره مامانی اومده با یه خاطره جدید دیگه   سه شنبه 7مرداد روز عید فطررو خونه بودیم اما قرار بود شب راهی ساری بشیم ساعت 11 شب بود که حرکت کردیم. وقتی رسیدیم بابایی رفت ماهبگیری ظهر وقتی از خواب بیدار شدیم بعد از ناهار من وشما وداداشیت به همراه مامان مریم رفتبم پارک تجن شما وداداشیت کلی بازی کردید صورتهای خوشگلتون رو هم گریم کردید خیلی بهتون خوش گذشت کلی ماشین سواری واستخر توپ وجامپی....بازی کردید امیدوارم همیشه شاد باشید عزیزای دلم فدای اون صورت زیبا و خندونت عروسکم اینبار دلت خواست این شکلی بشی دردونه من مامان مریم از پارک ب...
14 مرداد 1393

هدیه بابایی(13مرداد)

س لام ش یرینی زندگیم هستی مامان وبابا امروز حالش چطوره البته که خوبه وانشاالله که همیشه خوب باشه عزیز دلم امروز که مشغول بازی کردن بودی همش نق میزدی که دلت ماشین پلیس میخواد بابایی هم که عاشق پسریه عصری که از بیرون برگشت واسه گل پسرم کادو گرفته بود نفس مامان هم با کلی ذوق کادوش رو باز کرد وحسابی خوشحال شد یه ماشین پلیس زیبا به همراه دفتر نقاشی وخط کش ژله ای (ممنون بابایی مهربون ودوست داشتنی)     حرف دل مامان وطاها به بابایی  ما دوتا عاشقتیم تو بهترینی ...
13 مرداد 1393

مسافرت 26 تیر ماه

سلام آلبالو کوچولوی من حالت چطوره عزیز دلم  گل پسر باهوش وزرنگم. امروز هم مامانی دوباره  با یه خاطره قشنگ دیگه اومده تو دنیای مجازیت 25 تیر ماه چهارشنبه مامانی نوبت دندانپزشکی داشت به خاطر همین مامان نسرین اومد وپیش شما فسقلیها موند ومنو بابایی رفتیم دکتر وای که چقدردندون درد عذاب آوره  خلاصه بگذریم وقتی از دندون پزشکی برگشتیم رفتیم برای پسملی دوتا سی دی خریدیم یه کارتون دیو ودلبر ویه بازی بره ناقلا که خیلی نفسم رو خوشحال کردبعد از اومدن من هم مامان نسرین رفت خونشون      (ممنون مامان جان) اونشب اخر شب  راهی ساری شدیم پنج صبح که رسیدیم بابایی گفت اول یه سر بریم دریاچه شورمست وقت...
1 مرداد 1393
1